حالا كه راه بيفتي

مطالب مفيد و كاربردي

حالا كه راه بيفتي

۸۴ بازديد

حالا كه راه بيفتي، من هم اگر همين حالا راه بيفتم يك روز بالاخره در يكي از خيابان‌هاي اين شهر به هم مي‌رسيم. يك روز دور يا نزديك، آفتابي يا ابري، تميز يا آلوده. كسي چه مي‌داند؟ اصلا مگر مهم است؟ مهم اين است كه به هم مي‌رسيم. فقط كافي است راه بيافتيم من مطمئنم در يك لحظه از اين همه لحظه سرگردان به هم مي‌رسيم. گيرم اين رسيدن آنطور هم كه ما فكر مي‌كنيم نباشد. شايد فقط موقعي كه از خيابان مي‌گذريم به هم لبخند بزنيم و يا به هم تنه بزنيم و هم زمان با هم عذرخواهي كنيم و بگذريم. دعوا؟ نه! دعوا نمي‌كنيم. من با هيچكس در هيچ كجا دعوا نمي‌كنم مبادا كه تو باشي! به هيچ غريبه‌‌اي اخم نمي‌كنم. مبادا كه تو باشي. و رويم را از هيچكس برنمي‌گردانم، مبادا كه همان يك لحظه را براي ديدن تو وقت داشته باشم و از دست بدهم.
شايد هم از اين بيشتر. كسي چه مي‌داند؟ شايد وقتي به هم تنه زديم و نگاهمان در هم گره خورد، يك لحظه فقط يك لحظه حس كنيم كه يكديگر را مي‌شناسيم. آن‌وقت تو يك چيزي مي‌گويي. مثلا مي‌گويي: من هميشه دسته‌گل به آب مي‌دم.من مي‌گويم: عين من!بعد تو مي‌خندي و مي‌گويي: ولي اين بار من بودم.من مي‌گويم: اشتباه مي‌كنيد اين بار را.بعد تو مي‌گويي: آره ممكنه! من هميشه اشتباه مي‌كنم.من مي‌گويم: منم همينطور
اين مكالمه چقدر طول بكشد خوب است؟ بگذار تا ابد برود. بگذار مثل يك رود راهش را از ميان همه صخره‌‌ها و كوه‌ها و دشت‌ها پيدا كند. از ميان همه خيابان‌هاي تنگ و گشاد اين شهر. از ميان همه كوچه‌هاي خاكي و از كنار همه آدم‌هاي كوچك و بزرگ. ما همديگر را يك روز پيدا خواهيم كرد

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.